دوست داشتن با اعمال شاقه ...!؟


صدای آب می آید ، مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟
لباس لحظه ها پاک است.
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف ، نخ های تماشا ، چکه های وقت.
طراوت روی آجرهاست، روی استخوان روز.
چه می خواهیم؟
بخار فصل گرد واژه های ماست.
دهان گلخانه فکر است.

نظرات 3 + ارسال نظر
کریم جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:17 ب.ظ http://www.jahanshahr.persianblog.com

قشنگه عزیز. عطر و بوی سهراب را دارد. دمت گرم. اگر به من هم سری بزنی خوشحال میشم.

من خواهم پذیرفت،

من خاموشی سرد کوچه ها را باور خواهم کرد

و با آیینه ای که دم به دم

سپیدی موهایم را به من یادآور می شود-

دوست خواهم شد

و عصای پیری ام را که در پای پله ها انتظار مرا می کشند،

مهربانانه به مشت خواهم فشرد

و با چنان هراسی از پله ها بالا خواهم رفت

که انگار هر لحظه ممکن است به پایین سقوط کنم!



اما می دانم-

سقوطی در کار نیست!

هیچ کس مرگ انسان را به حساب شکست او ننوشته است

و هیچ نکیر و منکری در آن صندوقخانه سرد و تاریک و تنگ،

آدمی را به خاطر نا به هنگام مردنش مواخذه نخواهد کرد!

[ بدون نام ] جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:53 ب.ظ http://james.persianblog.com

زیبا بود .......

پاپیون جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:28 ب.ظ http://papiyoon.persianblog.com

سلام
وبلاگت زیباست به منم سر بزن
اگه خواستی تبادل لینک میکنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد