سیگاری را روشن میکند و گوشه لبش میگذرد. بعد از اولین پک سیگار ، آفتابگیر ماشین را پایین میدهد و خود را در آینه آن برانداز میکند. ته سیگار رژ لبی اش حالم را بهم میزند. دود پک دوم را به سمت  صورت من خالی می کند  و لبخند احمقانه ای میزند . دستش را به روی مچ دست من و روی دنده ماشین میگذارد.دستم را میکشم .
- میتوانی بگی برنامه چیه؟ شام میزنیم یا بریم سر اصل مطلب؟
بر عکس مانتوی شدیدا تنگش ،از خط چشم های مزخرفش حالم به هم میخورد.
: بستگی داره شام رو کی حساب کنه؟ شما یا من ؟
فاحشه میخندد.
- شیطونیا پسرک!
اخم میکنم. احساس پسر بچه شانزده ساله ای را دارم که اولین تجربه اش است .
- اوه اوه، پسر جون! نترس تیغت نمیزنم!
با شدت هر چه تمام تر از مسیر اتوبان به سمت خانه میروم.
: ببین عوضی من دنبالت نیومدم. داستان من از اونجا شروع نمیشه که تو رو سوار کردم یا توی خیابون مخت رو زدم . داستان از اونجا شروع میشه که توی ماشین من تو سیگاری روشن میکنی . قبلش هم به کسی ربطی نداره . فهمیدی؟
میخندد.
- هر احمقی مثه تو میتونه داستانش رو از وسط شروع کنه، میدونی چرا؟ چون کسانی اون داستان چرت رو میخونن از اون احمق ترن.
میخندم. میگویم:
: تو میتونی هر چی میخوای بگی. ولی بدون که اون اراجیف رو هم من تو دهن تو میذارم . میدونی الان زندگیت دست منه . میتونم زیرت بگیرم . کک خواننده هم نمیگزه. میتونم باهات وان نایت استند برم . میتونم اون وسط با کارد شقه شقه ات کنم. میتونم  تف بندازم تو صورتت و با لگد بندازمت کنار اتوبان. اصلا میتونم کاملا محترمانه پیاده ات کنم و برم دنبال زندگیم.
: اون وقت خواننده هات فحشت میدن! نه؟
- نه ! اونام یه احمقین مثه تو . هر چی نوشته مزخرف تر باشه، فکر میکنن بیشتر میفهمن.
چهره فاحشه فرق میکند. به سمت من بر میگردد. شب شدیدا تاریک است .اتوبان چراغ ندارد. برق رفته . کولر ماشین، زیاد سرد میکند . دود سیگار تو ماشین پیچیده . فاحشه موهایش را از روی صورتش کنار می زند. با زبانش با لب بالایش بازی مینکد. احمق است. زیباست .
: پس تو داری قصه من مینویسی پسر جون؟
- و قصه خودمو .
: و تو کی هستی؟
برق خانه رفته، نمیتوانم چیزی در کامپیوتر تایپ کنم. کورمال کورمال دنبال مداد و خودکار میگردم . پیدا نمیکنم . اگه هم پیدا میشد،فرقی نمیکرد چون چیزی به ذهنم نمیرسید . ترجیح میدهم ننویسم . روی تخت ولو میشوم . صدای تایپ در ذهنم میپیچد . احساس میکنم یک نفر دارد چیزی مینویسد.
فاحشه داستان من را تمام میکند. روی یکی از خواننده های داستان انگشت میگذارد و شروع میکند به نوشتن :
یکی بود، یکی نبود ، یک احمق بود که فکر میکرد خیلی چیزی می داند . یک روز .....

تصویری تکراری
...
کارشان تمام شده بود. روی تخت دراز کشیده بودند. لخت بودند. زن -دور و بر چهل- کمی لاغر با چند چروک روی گردن، به سقف نگاه می‌کند و سیگار می‌کشد و پسر به پهلوست و زن را نگاه می‌کند. هردو ساکت‌ند. مدتی می‌گذرد. سیگار زن به انتها می‌رسد.

زن سیگارش را در جاسیگاری خاموش کرد، چرخید رو به پسر و با یک دست او را به خود نزدیک‌تر کرد، بعد بغل‌ش کرد. پسر گفت:
-از این نزدیک‌تر هم ممکنه؟
-نه،… امکان نداره، امکان نداره عزیزم.
این را پسر چنددقیقه پیش هم از زن پرسیده بود. وقتی که داشت او را می‌‌کرد و زن نیز هم‌این جواب را به‌ش داده بود. روی بالش صورت‌شان روبه‌روی هم قرار گرفت. نفس زن بوی نیکوتین می‌داد، پسر که از بوی نیکوتین بدش می‌آمد، صورت‌ش را فرو ‌کرد توی بالش. زن دست‌ش را روی صورت پسر کشید و او لب‌خند زد.
پسر از تخت پایین آمد، شلوارش را پوشید و نشست پشت رایانه‌ش. برگشت و جایی که تا حالا آن‌جا خوابیده بود را نگاه کرد؛ زن داشت با لب‌خندی نگاه‌ش می‌کرد،بد نبود حتا می‌شد گفت زیبا بود. پوستی روشن داشت ولی دور چشم‌هایش تیره‌تر بودند و  چندان چشم‌نواز نبود، ولی خب، اتاق تاریک بود و تنها چیزی که به اتاق روشنایی می‌داد چراغ نارنجی خیابان بود که نورش از پشت پرده‌ی آبی اتاق رد می‌شد و حالا نور صفحه‌ی مونیتور هم اضافه شده بود.
پسر به اینترنت متصل می‌شود. چراغ یاهومسنجرش روشن می‌شود و دقایقی بعد یک پنجره‌ی کوچک چت روی صفحه‌ی مونیتورش باز می‌شود و او چرق‌چرق روی صفحه‌ی کی‌بورد می‌زند. زن از تخت پایین می‌آید. لباس‌هایش را پوشیده. می‌آید پشت سندلی پسر می‌ایستد، سیگاری آتش می‌زند و به پنجره‌ی چت خیره می‌شود. ساعت دقیقاً چهار صبح است. زن همه‌چیز را می‌فهمد؛ پسر با دختری که دارد باهاش چت می‌کند قرار داشته. پس می‌دانسته کی کارش با زن تمام می‌شود. بعد از چند لحظه پسر دیگر روی کی‌بورد نمی‌زند. زن دقت می‌کند؛ دختر دارد برایش داستانی تعریف می‌کند. داستان یک کرگدن و یک دم‌جنبانک. بین حرف‌های دختر، پسر نقطه‌ای می‌زند، یعنی که هست و دارد گوش می‌دهد. زن از کوره در می‌رود:
-منو دعوت کردی این‌جا که بشینی چت کنی؟
برای پسر، رابطه‌ش با زن چندان شناخته‌شده نیست. نگاه او به زن، شکل احترام‌آمیزی دارد. اما نگاه‌ش به رابطه به دید سوراخی توی دیوار است. رابطه‌ای که تنها ثمره‌ش آمیزش است و بس. برای زن هم بیش از این نیست ولی دل‌ش می‌خواهد تا آن‌جا که می‌شود ادای یک رابطه‌ی عاشقانه را در آورد. ادای زوجی که یک‌دیگر را دوست دارند و از این‌روست که با هم می‌آمیزند و نه سکسی بی‌پشتوانه‌ی رومانتیک. ولی پسر انگار این را نمی‌فهمد و زن را در اجرای نمایش تنها می‌گذارد.
-این کیه داری باهاش چت می‌کنی؟
-می‌خوای عکس‌ش رو ببینی؟
عکس دختر را نشان زن می‌دهد. بی‌هیچ حرف و سخنی، دختر زیباست. زن این را درمی‌یابد و با نخستین جملات رومانتیکی که دختر برای پسر می‌نویسد، نخستین جرقه‌های حسادت، زده می‌شود.
-چرا باهاش دوست نمی‌شی؟ قیافه‌ش که بد نیست.
-باهاش دوست‌ام.
-بیرون هم دیدی‌ش؟
-آره.
-باهاش سکس هم داشتی؟
-نه.
-دروغ نگو.
-نه بابا، من دست اینو می‌گیرم، رنگ‌ش می‌پره، دست‌ش یخ می‌کنه.
-اووووه، چه احساساتیه.
پسر دست زن را می‌گیرد و او را می‌نشاند روی پایش و بی‌مقدمه لب‌هایش را می‌بوسد. زن می‌خندد.
پسر توی چت برای دختر می‌نویسد که چشم‌های زیبایی دارد و این‌که هربار که می‌خندد او دیوانه می‌شود. دختر توی چت پسر را می‌بوسد و برایش می‌نویسد که دوست‌ش دارد. پسر هم پاسخ‌ش را با جمله‌ی عاشقانه‌تری می‌دهد و بعد باز لب‌های زن را می‌بوسد.
زن حس می‌کند که پسر با این‌کار دارد او را تحقیر می‌کند، دارد عشق‌بازی‌ش را با یک نفر دیگر جلوی روی او انجام می‌دهد، دارد به رخ‌ش می‌کشد. آن‌هم بعد از این‌که با او خوابیده. وقاحت بیش‌تر از این؟ دارد به زن نشان می‌دهد که او یک کالای مصرفی‌ست، و حالا که کارش با او تمام‌‌شده، دارد با کسی که برایش اهمیت دارد، گپ می‌زند. چت‌کردن پسر با آن دختر صحه گذاشتن بر این مطلب است که رابطه‌ی او با زن تنها یک رابطه‌ی فیزیکی‌ست.
زن، می‌خواهد پسر را وا‌دارد که بیش‌تر بخواهد، او می‌خواهد نشان دهد که پسر، رام اوست، و اوست که هروقت دل‌ش بخواهد می‌تواند بر پسر مسلط شود. پسر نوک سینه‌ی زن را از روی لباس فشار می‌دهد و زن هم با کنار ران پای پسر بازی می‌کند. این بازی آن‌قدر ادامه پیدا می‌کند تا آن‌که زن سرانجام موفق می‌شود؛ او می‌تواند پسر را دوباره حشری کند و پسر که از بار قبلی به اندازه‌ی کافی راضی نشده، زن را بلند می‌کند و می‌چسباند به دیوار و زن هم که از عهده برآمدن‌ش بسیار سخت است، جریان را ادامه می‌دهد. تی‌شرت نارنجی‌ش را در می‌آورد؛ لباس زیر نپوشیده؛ انگار می‌دانسته که بار دومی هم وجود دارد. پسر هم‌آن‌طور که لب‌های زن را می‌بوسد دکمه‌ی شلوارش را باز می‌کند. زن در سکس کمی مازوخیست است و پسر این را می‌داند.
-ساک بزن.
زن روی زانوهایش می‌نشیند و انجام می‌‌دهد. پسر هم‌آن‌جا زن را می‌خواباند روی زمین و برهنه‌ش می‌کند. صدای پیام چت یاهو‌مسنجر پیاپی می‌آید. پسر خودش را می‌اندازد روی زن و پستان‌های‌ش را می‌لیسد. مثل یک فکٍ دریایی نر که وزن‌ش را روی ماده‌ش انداخته باشد.
کارشان که تمام می‌شود، کنار هم می‌خواب‌ند. صبح، وقتی که زن می‌خواهد از خانه‌ی پسر برود، تمام اتفاق دیشب را به خاطر می‌آورد، توهینی که به او شده را. هرچند که تهٍ دل از آخر قصه‌ی دیشب راضی‌ست اما این‌را هم دریافته که پسر برای او شریک خوبی نمی‌شود، که ممکن است بار دیگر پسر طور بدتری نشان‌ش دهد که فقط جسم‌ش را می‌خواهد و آن جملات عاشقانه‌ای هم که گاهی برایش می‌زده، توخالی بوده. پس زن هم تیر خلاص را می‌زند؛ کسی که تا حالا مال او نبوده بهتر است از این به بعد هم نباشد؛ به پسر رو می‌کند –سعی می‌کند تا جایی که ممکن است، قدرت‌مند، پخته و برتر نشان دهد- لب‌خند می‌زند و سرانجام می‌گوید:
-دیگه نمی‌خوام قیافه‌تو ببینم، آقاکوچولوی دودول طلا.
و از در می‌رود بیرون.


دخترم سالی ، هنگامیکه تصمیم به ازدواج گرفتی ابتدا یک ضربه به پیشانی شریک اینده ات بزن اگر از صدایش فهمیدی پوک است هیچ نگرانی به دلت راه نده . تمام مشکلات زندگی زناشویی ناشی از مردانی است که داخل جمجمعه شان کمی تا اندکی مغز دارند .
*