سمند های ملی ایران .... بعد از پروژه جنجالی پارس ایران خودرو که بعد از دو سال در اواخر سال ۷۶ به پایان رسید .. و از آنجائی که متخصصین با حال ایران خودرو کم کم داشت حوصلشون سر میرفت تصمیم بر این شد تا پروژه هنگفتی به نام سمند شروع شود ... طراحی اولیه بدنه سمند کار یک تیم انگلیسی است که با همکاری یک تیم ایرانی که مسئولیت طراحی سپر ها را به عهده داشتند بعد از حدود ۴ سال به پایان رسید .. البته ساپکو بیشترین مسئولیت را در پروژه سمند بر عهده دارد .. لازم به تذکر است که در ابتدای پروژه تنها هدف از طراحی سمند فقط ایجاد تنوع بود سمند سازان به دنبال این بودند تا سمند را با طرح نو و به قول خودشان جذاب جایگزین پیکان کنند! و بعد از گذشت مدتی به این نتیجه رسیدند که سمند خود به تنهائی میتواند خودروی جدید باشد ! به هر حال این پروژه دو میلیارد تومانی به پروژه ملی تبدیل شد و تا کنون چهار میلیارد تومان برای گسترش این پروژه هزینه شده است ..
هر سال به انتظار سمند جدیدی باشید!!؟ شعار جدیدی که چند وقتی است تو این شرکت روی در و دیوار دیده میشود : سال کهنه را با سمند جایگزین کنید !!؟؟ (نکته: در این جمله سمند کنایه از سمند سال است )   به هر حال دلمون میخواد هر سال یه سمند جدید بسازیم .. میخواید بخواید .. نمیخواید بخواید !!!    سمند های تا ۴ سال دیگه  کار شو ن تموم شده و به محض دستور وارد خط تولید میشن ...  
سمندای جدید قرار شده هر کودوم یه اسم مستقل داشته باشن ولی با یه لوگو ی مشترک
(همون کله اسب زیبا ) ... زوبین .. پردیس .. سریر .... سورن
اسم سمندای جدید هستند .. امسال سریر میاد تو بازار ... سال دیگه (۸۴) هم قرار سورن بیاد .. سریر تغیر زیادی نکرده طراحی عقبش عوض شده و بیشتر به امکانات داخلی اضافه شده ...... اما سورن را دیگه نخواهید شناخت !! چون حسابی عوض شده .. بهتره بگم طراحی جدید انجام شده ... طراحی چراغ ها به طور کامل تغیر کرده (‌ بسیار شبیه محصولات شرکت مرسدس شده !! 
تو خانواده سمند ... سریر برادر بزرگ س .. سورن خواهر بزرگ  .. زوبین و پردیس هم خواهر و برادر دو قولوی این خانواده به حساب میان ( زوبین و پردیس خیلی هم شبیه هستند )

شرکت در حال حاظر داره رو سمند زوبین کار میکه تا برای سال ۸۵ آمادش کنه ... یک عکس و یکسری اطلاعات از زوبین ...

  ZOBIN

 بدنه

  • کلاس : سواری دودر- کلاس متوسط
  • رنگ : پوشش متالیک
  • سقف : استاندارد ثابت
    • نوع موتور : JP3- INJECTION EURO2 7 XU
    • حجم موتور : 1761 سانتیمتر مکعب
    • حداکثر توان موتور : 110اسب بخار در 6000 دور در دقیقه
    • حداکثرگشتاور : 153 نیوتن متر در 3000 دور در دقیقه
  • سیستم سوخت : انژکتوری
  • انتقال قدرت
    • گیربکس : دستی 5 دنده جلو
  • فرمان
    • نوع فرمان : هیدرولیک
    • حداقل شعاع فرمان : 5/5 متر
  • ترمزها
    • سیستم ترمز : دومداره با بوستر OPTIONAL- ABS
    • جلو : دیسکی با پره های خنک کننده
    • عقب : کاسه ای
  • چرخها
    • لاستیک 185/65 R 15 88H
  • اوزان
    • وزن خالص : 1200 کیلوگرم
  • تجهیزات
    • کولر
    • دورسنج الکترونیکی
    • لامپ سقفی جلو و عقب
    • شیشه بالابربرقی درهای جلو
    • شیشه بالابر برقی درهای عقب
    • آینه های جانبی ( برقی باالمنت گرمکن )
    • دماسنج نشاندهنده هوای بیرون
    • سنسوردنده عقب
  • ظرفیت
    • ظرفیت مخزن سوخت : 70لیتر
  • بازده
    • حداکثرسرعت : 185 کیلومتر در ساعت
    • شتاب از صفر تا صد کیلومتر : 9/11 ثانیه
    • مصرف سوخت داخل شهر استانداردEC ER84 8/6 لیتر
    • خارج از شهر استاندارد ECE R84 2/9 لیتر


چی بود .. چی شد .. چرا نه .. چرا نفرت .. چرا تنهائی ؟

.........................
س (هرهر می خنده): میدونم بدش میآد دم مدرسه بیآم دنبالش!
م: خب پس چرا اومدی؟!
س: نمی دونم! کیف میده حرصش بدم!!
م: این که هنوز میره مدرسه چطوری تصدیق گرفته و سوار ماشین میشه؟
س: تصدیق نداره ولی دست فرمونش عالیه، در هر حال ۱۸ سالشه!
م: آهان.

بعد از یه کم رفت و آمد و تلفن های مکرر (تکرار می کنم مکرر!) سارا برای مهشید داستانش رو تعریف می کنه که خیلی از ماجراها رو براش روشن می کنه.

س: از دوم دبیرستان با آرش دوست شدم. میومد دم مدرسمون تو زعفرانیه و کم کم با هم دوست شدیم. قرار گذاشتیم با هم دانشگاه قبول شیم و یه برنامه حسابی گذاشتیم برای درس خوندن. تا موقعی که من مدرسه بودم اون تو کتابخونه صبا درس می خوند و بعد میومد دنبال من و می رفتیم کوه درس می خوندیم. کم کم دیدیم یه عالمه وقت شبها هست که می تونیم با هم درس بخونیم اما نمی تونستم از خونه بیام بیرون. چند دفعه البته یواشکی وقتی مامان و بابا خواب بودن اومدم بیرون و رفتیم تو ماشینش درس خوندیم ولی خیلی سخت بود و خطرناک. پس آرش میومد بالا تو اتاق خواب من با هم درس می خوندیم!!!
م: چطوری میومد تو؟؟
س: مامان اینا که می خوابیدن و یه کم می گذشت و مطمئن میشدم خوابن، می رفتم دم پنجره اشاره می کردم و میومد بالا. منم در رو باز می کردم و یواش می رفتیم تو اتاقم! ساعت ۵ صبح هم می رفت خونشون. خیلی اون مدت درس خوندیم و واقعا هم پیشرفت کرده بودیم. آرش باید حتما دانشگاه قبول میشد یا میرفت سربازی. کلی تست می زدیم. مطمئن بودیم که هر دو رتبمون خیلی خوب میشه.
(سکوت)
م: خب چی شد؟ کنکور قبول نشدین یا رتبه هاتون پایین شد؟
س: یه شب در حال درس خوندن بودیم که بابام در رو باز کرد اومد تو!!
م: وای! چی شد؟
س (با بغض): آرش رو با کتک از خونه انداخت بیرون و بعد رفت به زور آوردش تو دوباره!
م: چرا؟؟
س: گفت باید شماره خونتون رو بدی زنگ بزنم مادر پدرت بیآن ببینم پسرشون ساعت ۳ صبح تو اتاق خواب دختر من چکار می کنه!! خلاصه مامان باباش اومدن و وای خیلی خیلی وحشتناک بود. من که فقط گریه می کردم. چند دفعه بابام بلند شد که آرش رو بازم بزنه اما مامانامون و بابای آرش نمی ذاشتن. اصلا نمی دونم چرا اینطوری شد. دیگه آرش رو ندیدم و بعدا فهمیدم فرستادنش آلمان. بابای منم یه جوری باهام از اون به بعد رفتار می کرد که احساس می کردم کثافتم! هر چی بهشون می گفتم به خدا ما فقط با هم درس می خوندیم باورش نمی شد.
(یه لحظه ساکت میشه و گریه می کنه)
س: حتی بهش گفتم اگه می خوای بریم پزشکی قانونی، ‌اما جوابم رو نداد. فکر کنم انقدر مطمئن بود که دیگه به این چیزا احتیاجی نداشت.
(مهشید نمی دونه چی بگه، فقط روشو کرده به طرف پنجره کافی شاپ و به صدای گریه سارا گوش میده)
س: هیچ وقت انقدر مطمئن نبودم که خوشبختم و واقعا فقط با هم درس می خوندیم! اقلا تو باورت میشه؟
م (تو چشماش نگاه می کنه): مگه فرقی هم می کنه؟
س: نه.

بعد ...

س: الو مهشید؟
م: جونم؟
س (با هیجان و فریاد): آرش اومده ایران!
م: آرش؟
س: آره از آلمان اومده. کار سربازیش رو درست کردن و اومده ایران.
م: خب؟
س: یعنی چی خب؟ آرش تنها پسریه که من دوستش داشتم.
م: یعنی بعد از این همه دوست پسر هنوز اونو دوست داری؟ پس علی رضا چی میشه؟
س: فقط آرش. می خوام بهش زنگ بزنم اما جرات نمی کنم. پاشو بیا خونمون با هم زنگ بزنیم!!
م: سارا تو واقعا دیوونه ای! من بیآم اونجا بشینم ور دلت که تو زنگ بزنی که چی بشه؟ من رو می خوای چکار؟
س: تو رو خدا! بیآم دنبالت؟
م: نخیر لازم نکرده. عزیز من خودت بشین زنگ بزن و خبرش رو بعدا به من بده.
س: نه نه نه نمیشه. تو حاضر شو من الآن می پرم میام دنبالت!
(این به این معنا بود که سارا سوار پرایدش میشد و با سرعت ۱۴۰ در عرض ۵ دقیقه میومد دنبالش!) 

بعد ...

س (گوشی رو میذاره زمین و می زنه زیر گریه): خیلی باهام سرد حرف زد! بعدش هم گفت تو زندگی من رو تباه کردی! 

بعد ...

کم کم دیگه رفتار و کارهای سارا داره مهشید رو دیوونه می کنه. کاملا خل شده و متاسفانه همون موقع روانشناسش هم رفته سوئد و مهشید مونده و سارا با دوست پسر دودره بازش که هر شب با هم سر دختر های رنگ و وارنگی که علی باهاشون میره بیرون دعوا دارن. یه بار علی رضا بهش میگه انتظار داری فقط با تو باشم؟ حاضری تمام مسئولیتش رو قبول کنی؟؟!!

برگ هایی از دفتر خاطرات یک غورباقه عاشق

* چهارشنبه :
امروز یک اتفاق غیر منتظره و باور نکردنی زندگی منو متحول کرد
ورود یک گروه چند نفری آدم سکوت مرداب و منو به هم ریخت
آدما از قشری بودن که خودشون اسمشونو گذاشتن دختر
در حالیکه به نظر من هیچکدومشون تر نبودن
همشون بی نهایت خوشگل بودن , با دماغای کوچولوی تراشیده و چشمای درشت
و چیزی که بیشتر منو تحت تاثیر قرار داد دندونای سفیدشون بود که موقع خندیدنشون برق می زد
چیزی که من از داشتن حتی یه دونش محرومم
میون همه اونا یه نفر نظر منو جلب کرد , از همه شون بزرگ تربود و به نظر من با نمک تر
احساس می کردم قلبم داره پوست نازک زیر سینه مو پاره می کنه
اون خودش بود
همسفر آرزوهای زندگی من
در یک لحظه فراموش نشدنی , اون , اومد طرف من و در حالیکه می خندید و حرفای نامفهومی می زد بقیه رو صدا کرد
من از جام تکون نخوردم و عاشقونه بهش چشم دوختم
با یه تیکه چوب منو انداخت توی یه قوطی شیشه ای و درشو بست
شاید به این خاطر به من دست نزد که تنم بوی خیلی بدی می داد
من بهش حق دادم
...


نقل شده از آلبالو