باورم کن ...


ای کاش ردّ من را از این صدا بگیری
تا که نرفتم از دست ، دست مرا بگیری

فصل نشای غمهاست ، «میراب» این زمینم
وقت است جوی آبی از چشم ما بگیری
بانو! قبول دارم زیباترینی اما…
رسمش نبود خود را اینقدرها بگیری!
می ترسم از شبی که اینجا نباشم و تو
دیگر سراغ من را از ناکجا بگیری
تشییع می شوم صبح بر دوش این خیابان
فردا اگر بیایی باید عزا بگیری
امشب دوباره شعری از دوریت نوشتم
مانده ست روی دستم آنقدر تا بگی


نظرات 1 + ارسال نظر
پاپیون یکشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:04 ق.ظ http://papiyoon.persianblog.com

سلام مرسی از نظر قشنگی که گزاشتی و مرسی از لینکت منم لینک شما رو میزارم امیدوارم موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد