وصیت...

کاش می شد بدون ترس نگاه مردم وصیت کرد... داروندار زندگیت رو بریزی تو دایره تقسیم روزگار.. غمها رو به یکی بدی که ارزش غم یه دوست رو بدونه و شادیها رو به یکی دیگه که از لحظه های شاد بودن با تو زیاد خاطره نداره.... کاش می شد بگی تو اون چهار وجب جایی که خونه رفتنته آرزو داشتی دکورش چه جوری باشه... رو سنگ یادمانت بنویسن عاشقی دل شکسته یا عاقلی عقل باخته... کاش می شد بگی کنار قبرم نه یه گلدون شمعدونی بلکه یه بوته گلسرخ بکارین تا با مستی وجودش عذاب بد بودن رو فراموش کنم... کاش می شد...  
فقط زنده ام به جرم نفس کشیدن... و اگر این جرم بر من بخشوده شود دوزخ سر منزل بعدی ام خواهد بود... هر چند به لطف خدا امیدوارانه گه گه به سر منزل مقصود می اندیشم... می دانم کلماتم پریشانتر از آناند که بتوانم بگویم آنچه در این دل غمناک ذره ذره تلنبار شده است....  بازهم نتوانستم بنویسم....

نظرات 2 + ارسال نظر
مرده قبیله چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 08:58 ب.ظ http://hallowsky1.blogsky.com

salam
che vasiati
vasitati ke shayad baraye kheiliha sakht bashe
Movafagh bashi
Ya hagh

رزا پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 11:12 ب.ظ http://rosana.blogsky.com

دیوونه :))...
اگه نگرانی سرکار بوته گل سرخه بنده حاضرم این ماموریت رو انجامش بدم برات ...خوشگلشم میذارم...به اجداد جفتمون قسم :))...
در ضمن عوض وصیت کردن به پیام هات جواب بده وگرنه این دفعه خودم می کشمت...هه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد