تصویری تکراری
...
کارشان تمام شده بود. روی تخت دراز کشیده بودند. لخت بودند. زن -دور و بر چهل- کمی لاغر با چند چروک روی گردن، به سقف نگاه میکند و سیگار میکشد و پسر به پهلوست و زن را نگاه میکند. هردو ساکتند. مدتی میگذرد. سیگار زن به انتها میرسد.
زن سیگارش را در جاسیگاری خاموش کرد، چرخید رو به پسر و با یک دست او را به خود نزدیکتر کرد، بعد بغلش کرد. پسر گفت:
-از این نزدیکتر هم ممکنه؟
-نه،… امکان نداره، امکان نداره عزیزم.
این را پسر چنددقیقه پیش هم از زن پرسیده بود. وقتی که داشت او را میکرد و زن نیز هماین جواب را بهش داده بود. روی بالش صورتشان روبهروی هم قرار گرفت. نفس زن بوی نیکوتین میداد، پسر که از بوی نیکوتین بدش میآمد، صورتش را فرو کرد توی بالش. زن دستش را روی صورت پسر کشید و او لبخند زد.
پسر از تخت پایین آمد، شلوارش را پوشید و نشست پشت رایانهش. برگشت و جایی که تا حالا آنجا خوابیده بود را نگاه کرد؛ زن داشت با لبخندی نگاهش میکرد،بد نبود حتا میشد گفت زیبا بود. پوستی روشن داشت ولی دور چشمهایش تیرهتر بودند و چندان چشمنواز نبود، ولی خب، اتاق تاریک بود و تنها چیزی که به اتاق روشنایی میداد چراغ نارنجی خیابان بود که نورش از پشت پردهی آبی اتاق رد میشد و حالا نور صفحهی مونیتور هم اضافه شده بود.
پسر به اینترنت متصل میشود. چراغ یاهومسنجرش روشن میشود و دقایقی بعد یک پنجرهی کوچک چت روی صفحهی مونیتورش باز میشود و او چرقچرق روی صفحهی کیبورد میزند. زن از تخت پایین میآید. لباسهایش را پوشیده. میآید پشت سندلی پسر میایستد، سیگاری آتش میزند و به پنجرهی چت خیره میشود. ساعت دقیقاً چهار صبح است. زن همهچیز را میفهمد؛ پسر با دختری که دارد باهاش چت میکند قرار داشته. پس میدانسته کی کارش با زن تمام میشود. بعد از چند لحظه پسر دیگر روی کیبورد نمیزند. زن دقت میکند؛ دختر دارد برایش داستانی تعریف میکند. داستان یک کرگدن و یک دمجنبانک. بین حرفهای دختر، پسر نقطهای میزند، یعنی که هست و دارد گوش میدهد. زن از کوره در میرود:
-منو دعوت کردی اینجا که بشینی چت کنی؟
برای پسر، رابطهش با زن چندان شناختهشده نیست. نگاه او به زن، شکل احترامآمیزی دارد. اما نگاهش به رابطه به دید سوراخی توی دیوار است. رابطهای که تنها ثمرهش آمیزش است و بس. برای زن هم بیش از این نیست ولی دلش میخواهد تا آنجا که میشود ادای یک رابطهی عاشقانه را در آورد. ادای زوجی که یکدیگر را دوست دارند و از اینروست که با هم میآمیزند و نه سکسی بیپشتوانهی رومانتیک. ولی پسر انگار این را نمیفهمد و زن را در اجرای نمایش تنها میگذارد.
-این کیه داری باهاش چت میکنی؟
-میخوای عکسش رو ببینی؟
عکس دختر را نشان زن میدهد. بیهیچ حرف و سخنی، دختر زیباست. زن این را درمییابد و با نخستین جملات رومانتیکی که دختر برای پسر مینویسد، نخستین جرقههای حسادت، زده میشود.
-چرا باهاش دوست نمیشی؟ قیافهش که بد نیست.
-باهاش دوستام.
-بیرون هم دیدیش؟
-آره.
-باهاش سکس هم داشتی؟
-نه.
-دروغ نگو.
-نه بابا، من دست اینو میگیرم، رنگش میپره، دستش یخ میکنه.
-اووووه، چه احساساتیه.
پسر دست زن را میگیرد و او را مینشاند روی پایش و بیمقدمه لبهایش را میبوسد. زن میخندد.
پسر توی چت برای دختر مینویسد که چشمهای زیبایی دارد و اینکه هربار که میخندد او دیوانه میشود. دختر توی چت پسر را میبوسد و برایش مینویسد که دوستش دارد. پسر هم پاسخش را با جملهی عاشقانهتری میدهد و بعد باز لبهای زن را میبوسد.
زن حس میکند که پسر با اینکار دارد او را تحقیر میکند، دارد عشقبازیش را با یک نفر دیگر جلوی روی او انجام میدهد، دارد به رخش میکشد. آنهم بعد از اینکه با او خوابیده. وقاحت بیشتر از این؟ دارد به زن نشان میدهد که او یک کالای مصرفیست، و حالا که کارش با او تمامشده، دارد با کسی که برایش اهمیت دارد، گپ میزند. چتکردن پسر با آن دختر صحه گذاشتن بر این مطلب است که رابطهی او با زن تنها یک رابطهی فیزیکیست.
زن، میخواهد پسر را وادارد که بیشتر بخواهد، او میخواهد نشان دهد که پسر، رام اوست، و اوست که هروقت دلش بخواهد میتواند بر پسر مسلط شود. پسر نوک سینهی زن را از روی لباس فشار میدهد و زن هم با کنار ران پای پسر بازی میکند. این بازی آنقدر ادامه پیدا میکند تا آنکه زن سرانجام موفق میشود؛ او میتواند پسر را دوباره حشری کند و پسر که از بار قبلی به اندازهی کافی راضی نشده، زن را بلند میکند و میچسباند به دیوار و زن هم که از عهده برآمدنش بسیار سخت است، جریان را ادامه میدهد. تیشرت نارنجیش را در میآورد؛ لباس زیر نپوشیده؛ انگار میدانسته که بار دومی هم وجود دارد. پسر همآنطور که لبهای زن را میبوسد دکمهی شلوارش را باز میکند. زن در سکس کمی مازوخیست است و پسر این را میداند.
-ساک بزن.
زن روی زانوهایش مینشیند و انجام میدهد. پسر همآنجا زن را میخواباند روی زمین و برهنهش میکند. صدای پیام چت یاهومسنجر پیاپی میآید. پسر خودش را میاندازد روی زن و پستانهایش را میلیسد. مثل یک فکٍ دریایی نر که وزنش را روی مادهش انداخته باشد.
کارشان که تمام میشود، کنار هم میخوابند. صبح، وقتی که زن میخواهد از خانهی پسر برود، تمام اتفاق دیشب را به خاطر میآورد، توهینی که به او شده را. هرچند که تهٍ دل از آخر قصهی دیشب راضیست اما اینرا هم دریافته که پسر برای او شریک خوبی نمیشود، که ممکن است بار دیگر پسر طور بدتری نشانش دهد که فقط جسمش را میخواهد و آن جملات عاشقانهای هم که گاهی برایش میزده، توخالی بوده. پس زن هم تیر خلاص را میزند؛ کسی که تا حالا مال او نبوده بهتر است از این به بعد هم نباشد؛ به پسر رو میکند –سعی میکند تا جایی که ممکن است، قدرتمند، پخته و برتر نشان دهد- لبخند میزند و سرانجام میگوید:
-دیگه نمیخوام قیافهتو ببینم، آقاکوچولوی دودول طلا.
و از در میرود بیرون.
.....
شبیه فیلم زهر عسل بود ! هاها
در پس هر نگاه
سلام
و یا خنده
دریایی مواج و شیری رنگ
از هوس آرمیده
که تنها
دستمال کاغذی های صورتی و زرد
توان فراموش کردن آن را دارند....