خاک را شکافتن و دانه در آن نهادن , چقدر برای من لذت بخش است دانه را پوشاندن و به انتظار نشستن , چقدر بیشتر برایم لذت بخش است خاک سنگ دارد , و خارهای خشک , و گاهی لانه مورچه های ریز و سیاه هم خراب می شود و مورچه های هراسان , انگشتان آدم را گاز می گیرند اما نفوذ , سرسختی می خواهد جای دانه , گرمترین گوشه دل خاک است آن جایی که کمی هم رطوبت باران روزهای قبل را دارد گاهی دلم می خواهد جای یک دانه باشم , کسی از راه برسد و مرا در گرمترین گوشه دل خاک بکارد کسی چه می داند شاید جوانه های خجالتی و سبز رنگ دل سرخ من , آن زیر ها تقلایی بکنند و من ریشه هایم را محکم کنم سالهاست که من تشنه جرعه ای آب قطره ای نوازش و اندکی خواب هستم خوابی که سرانگشتان نوازشگر آفتاب , بیدار گر آن باشد نه صدای گوشخراش زنگ ساعت شماطه دار. من گاهی خیلی بیشتر از خودم عجیب می شوم بعضی وقتها دوست دارم سگ باشم به خاطر وفاداری اش گاهی دوست دارم اسب باشم به خاطر نجابتش گاهی می خواهم فیل باشم به خاطر متانتش و گاهی دلم می خواهد شیر باشم به خاطر ابهتش بعضی وقتها می خواهم کبوتر باشم به خاطر آزاده بودنش و گاهی هم هوس می کنم طاووس باشم به خاطر غرور و زیبایی اش و گاهی اوقات که هوس می کنم انسان باشم می ترسم , از وفادار نبودنش و از نجیب نبودش از اسیر بودنش و از ترسو بودنش و گاهی هم از آدم بودنش ... ***
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد