Happy End ...
شده تا حالا پشت ماشین و تو اتوبان و از اینور تا تااونور تهرانو، یه ریز گریه کنین؟ شده سر چهارراهها مردم بهتون یه جوری نگاه کنن؟ حس کردین طعم اون اشک شور رو که روی صورت تازه اصلاح شده تون میاد پایین؟ راستی وقتی گریه میکنین، چراغهای اتوبانهای شهر خیلی خوشگلترن! تا حالا هاله دور چراغهای مه شکن رو دیدین؟ تا حالا شده بخواین کسی رو فراموش کنین و نشه ؟ حس اینکه یه نفر میخواد به زور فراموشتون کنه ، چی؟ کسی که هنوز هم از همه بیشتر دوسش دارین؟ تا حالا شده حس کنین لجن ترین آدم روی زمینین؟ تا حالا شده غرور عزیزترین کستون رو بشکنین؟ تا حالا شده که حالتون یه جوری باشه که نتون حرف بزنین ، نتونین حتی تو چشم کسی نگا کنین؟
salam ye ekkipaii are khob neveshtehat jalebe be manam sar bezan bye
همه با آینه گفتم آری
همه با آینه گفتم که خموشانه مرا می پایید
گفتم ای آینه با من تو بگو
چه کسی بال خیالم را چید ؟
چه کسی صندوق جادویی بی اندیشه من غارت کرد ؟
چه کسی خرمن رویایی گلهای مرا داد به باد ؟
سرانگشت بر آینه نهادم پرسان
چه کس آخر چه کسی کشت مرا
که نه دستی به مدد از سوی یاری برخاست
نه کسی را خبری شد... نه هیاهویی در شهر افتاد ؟
آینه
اشک بر دیده به تاریکی آغاز غروب
بی صدا بر دلم انگشت نهاد*
*کسرایی