در یک پارتی دختر و پسری با هم آشنا میشن.
شماره تلفنی رد و بدل میشه. روز بعد دختر تمام روز منتظر تلفنه.
ولی پسره زنگ نمیزنه، درست زمانی که دختر ناامید شده پسره
زنگ میزنه، در حالی که هنهن میکنه و ادای آدمهای پر مشغله
رو در میآره، میگه:
- میبخشید، تمام روز مجبور بودم مادر و خواهرم رو ببرم
خرید، (چقدر دخترها از این حرف متنفرند)
دختره تو دلش، (اَه، چه بچه ننه)
- خوب، خانم خوشگله کجا قرار بگذاریم؟
- فردا رستوران سورنتو ساعت ۶
......
... سه ساعت قبل از قرار.
دختر نمیدونه کدوم لباسشو بپوشه، شورت و سوتین تازهشو به تن میکنه
و بهترین لباسهاشو.
(مگه قرار نیست برن رستوران، اونجا که فقط مانتو تنشه، چهاحتیاجی
به این چیزاست؟؟!!) بعد از ۶۰ من آرایش دختره یه آژانس سفارش میده.
... ملاقات در رستوران
دم در پسره ایستاده و با موبایلش حرف میزنه، دختر نزدیک میشه، پسر از دختر
معذرت میخواد و به صحبتش ادامه میده (انزجار دختر از بیتوجهی)
هر دوتاشون قهوه سفارش میدن و با ۱کیلو شکر شیرینش میکنند.
(آخه چایی خوردن بیکلاسیه!!!)
پسر:
- امروز مامان اینا رفتن کرج، تا دیر وقت نمیآن، دوست داری بریم خونه ما؟ حال کمیته رو ندارم.
- آخه من خجالت میکشم (نمایش عفت) اگه مامان اینات سر برسند پیش خودشون
چه فکری میکنند؟
- من خودم باید برم دنبالشون، خیالتجمع.
.....
در خانه پسر
- میبخشید خونه به هم ریختهس، این بچههای خواهرم زلزلهاند.
... بعد می ره تو اطاق و لباس راحتری به تن میکنه.
دختر در این فاصله بلند میشه و شروع میکنه نگاه کردن عکسها.
پسر میآد پیشش تا جائیکه گرمای نفسهاشو رو گردنش حس میکنه.
پسر:
- این مامانمه این بابام این هم خواهرم، پدرسوخته خیلی خوشگله خواهرم، نه؟
(چقدر دخترها از این حرف بدشون میآد) چرا مانتوتو در نمیآری؟
- آخه من که نمیدونستم میآم اینجا با همون لباس خونه اومدم (دروغ)
- باباخوشگلی همینجوری هم قبولت داریم
دختر مانتوش و درمیآره و شروع میکنه از ماجرای دانشگاه گفتن
پسر:
- ببین یه شوی توپ دارم از ماریا کری ، پدرسوخته خیلی نازه (چقدر دخترها به اینجور
حرفها حساسند)
تلفن به صدا در میآد.
پسر:
- سلام علی مخه، کجایی پسر، گفتم مُردی، ببین جمعه میری
پیست؟ ببین علی، یه چوب خریدم مارک اسپریت آخر کلاس،
راستی الان مهمون دارم بعد بهت زنگ میزنم. نه نه، بابا خیلی خری، یا حق تا بعد.
دختر:
- مزاحم نباشم (و چقدر پسرها از این حرف عقشون میگیره)
- نه بابا
- بیا اتاقم رو نشونت بدم
اطاق پر عکس زنهای خواننده و عکس ماشینه.
دختر رو تخت پسر می شینه
پسر دست میبره تو موهای دختر
- چقدر موهات قشنگه
دختر در حالیکه خنده لوسی میکنه
- تا به حال به چند تا دختر اینو گفتی؟؟
- تو هزارمی هستی
هر دو میخندند.
کمکم دست پسر میآد پایین تر، تو دلش فکر میکنه، (اه چه سینههای کوچیکی)
دختر:
- لطفاً به منطقه ممنوعه دست نزن،
- چه خسیس
- چه آتیشت تنده؟!
- آره، تو منو آتیشی میکنی.
- پس مواظب باش تا نسوزی( از اون حرفهای لوس دخترها)
تا اینجا دختر هی پسر رو تشویق میکنه و از اونطرف اونو پس میزنه.
... هجوم ترس، عرف، کلاس و از سمت دیگه تمایل شخصی، دختر را به مرز
جنون میکشونه. حالا دختر حاضر میشه لباسهاشو در بیاره.
ولی پسر یهو حس جنتلمنیش گل میکنه.
پسر:
- معذرت میخوام خیلی زیاده روی کردم
- نه نه، میبخشید ناراحتت کردم، من باید برم
- من میرسونمت.
... دختر آرزو میکرد کاش پسر بیشتر اصرار میکرد تا بمونه.
دختر داغ داغ میآد خونه، داغ از هیجان و شهوت.
شورتش از مایع لزجی پر شده، اونو میشوره برای دفعه بعد.
شب تمام صحنههایی رو که ممکن بود اتفاق بیفته رو مجسم میکنه
و شروع میکنه به خودارضایی...
ملاقات بعدی...
پسر دوباره شروع میکنه به مانور دادن. دختر هم تمام بدنش
مملو نیازه، ولی این بازی عفت، باید به او بفهمونه که اون از اون دخترها نیست.
دختر:
- ببین من نمیتونم
- اه اینقدر امل نباش ناسلامتی الان تو سال ۲۰۰۲ایم
بعدش هم..........
دختر به خونه برمی گرده، قدرت نگاه کردن تو چشم مامان و باباش رو نداره.
... وای، اگه نگیرتم چی؟
بعد شروع میشه، ترور...
شروع میکنه مثل کنه به پسره چسبیدن
هراس از تنها شدن...
هراس از آینده...
هراس ازنیافتن زوج به واسطه رابطه با مردی در گذشته...
هراس از اینکه دیگه ارزشمند نیست...