۱۷ مرداد ۸۳

فقط یک بوسه با من باش، به قدّ عمر یک لبخند
به قد عمر یک بوسه، در این مرداب بی پیوند

در این وحشت،در این تقدیر، تویی معنای ما بودن
در این غربت زده میهن، مثالِ آشنا بودن

نگو : از عُمقِ چشمانت ، تو را دیدم وَ ترسیدم ! 
 تمنای لبانت را خودم با چشم خود دیدم !

همین امشب پناهم باش، که جانم آمده بر لب 
مرا گم کن در آغوشت، در آن آتش، همین امشب!

شبی مست از صدای ساز، شبی مست از شراب ناب
تو را دیدم، تو را بودم، تو را بوسیدمت در خواب

شریک راوی قصه، خیال خوب شبهایم
همین یک بوسه با من باش که من راضی به رویایم!


دورادور , می توان با او بود

می توان مست شد از عطر غرور ,
 می توان دل خوش کرد به کلامی که شنید و به گذرگاه رسید ,

به گذرگاه تباهی , جنون

می توان از دو خط نامه سرد , داغ شد و شعله کشید ,

از جهنم گذری کرد و از آتش فریاد زد ,

فریاد


آخه مگه میشه یک نفر رو ندیده عاشقش شد ... بعدش هم وقتی بفهمی دیگه مال تو نیست بری تو فکر ... برای من همه چیز تو این دنیا تموم شده ... خیلی وقت ... باید هر روز در انتظار مردن بود ... دلم یه جور مرگ فجیح میخواد ... از اوناییش که هیچ چیز از آدم نمونه ... جالب اینجاس که خیلی سعی میکنم بهش برسم ... اما نمیشه ..