وقتی که نگاهم به نگاهت خیره میشه
دوست دارم زمان به ایست واسه همیشه

چشمامونو ببندیم بریم تا ته رویا
اونجا که هیچ وقت گلی پژمرده نمیشه

هر چی غم داری از دل نازکت بگیرم
اگر اشک از چشمات بیاد برات بمیرم

سر رو شونه هام بزاری و برات بخونم
یاد تو و اسم تو باشه ورد زبونم ..

  مهربونم ...

وصیت...

کاش می شد بدون ترس نگاه مردم وصیت کرد... داروندار زندگیت رو بریزی تو دایره تقسیم روزگار.. غمها رو به یکی بدی که ارزش غم یه دوست رو بدونه و شادیها رو به یکی دیگه که از لحظه های شاد بودن با تو زیاد خاطره نداره.... کاش می شد بگی تو اون چهار وجب جایی که خونه رفتنته آرزو داشتی دکورش چه جوری باشه... رو سنگ یادمانت بنویسن عاشقی دل شکسته یا عاقلی عقل باخته... کاش می شد بگی کنار قبرم نه یه گلدون شمعدونی بلکه یه بوته گلسرخ بکارین تا با مستی وجودش عذاب بد بودن رو فراموش کنم... کاش می شد...  
فقط زنده ام به جرم نفس کشیدن... و اگر این جرم بر من بخشوده شود دوزخ سر منزل بعدی ام خواهد بود... هر چند به لطف خدا امیدوارانه گه گه به سر منزل مقصود می اندیشم... می دانم کلماتم پریشانتر از آناند که بتوانم بگویم آنچه در این دل غمناک ذره ذره تلنبار شده است....  بازهم نتوانستم بنویسم....

ساعت : 5:20 صبح
ماشین اش را روشن کرد نگاهی تو آینه کرد تنها چیزی که توجه اش رو جلب می کرد چشمای خمار و پر از خوابش بود.
هوا کم کم داشت روشن میشد..
نگاهی به ساعت انداخت 6:13 چند دقیقه ای میشد که از شهر خارج شده بود
به آینه نگاه کرد و پاشو محکم تر روی پدال گاز فشار داد...
اتوبان کم کم داشت شلوغ میشد .. داغی نور خورشید را کاملا روی صورتش حس میکرد ...
سرعت ماشین کناری ناخداگاه توجه اش را جلب کرد .... زیر لب خندید ...
از دور به ماشین آبی رنگی خیره شد ...
ناگهان با صدای برخودی و لرزشی چشمانش را باز کرد ..... هیچ چیزی دورو ورش ندید ... دقیقا احساس کرد که رو هواس
بی اختیار با تمام توان ترمز رو فشار داد ...... آخرین چیزی که احساس کرد درد شدیدی در سمت چپ بدنش بود ...
چشمش رو باز کرد ... روی زمین دراز کشیده بود ... حرارت خون را توی دهنش حس میکرد ... اطرافش خیلی شلوغ بود ....
صدای مردمی را میشنید ... هر چقدر خواست خود را تکان دهد یا حرفی بزند نتوانست .... دیگر چیزی نفهمید
بیمارستان زنجان ....
........
چه کسی کشت مرا ؟

همه با آینه گفتم، آری

همه با آینه گفتم، که خموشانه مرا می پایید،

گفتم ای آینه با من تو بگو

چه کسی بال خیالم را چید ؟

امتداد جاده،مرا به یاد مسافرغریب زندگی ام انداخت.
مسافرم!
لمس عشق تو
                   قلبم را ازباور بودن لبریز خواهد کرد.
مسافرم!
دستانت را به بادبسپار!
                  من سالهاست که دستانم رابه بادسپرده ام!
                  وسوت سرکش باد!،
                           این تنها ترانه ی آشنای مسافراست.
مسافرم!
دوردست ترین مقصد،نزدیک است!
                                         تمامت جاده راهمراه شو!...