-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1383 01:06
هر سال میگی سال دیگه به خونه بر میگردی سال دیگش به حرفای سال پیشمون میخندی سالا دارن میرن و غربت نشینیم هر سال پیر شدیم از این انتظار غصه و غم این تکرار عیب نداره دلا هنوز تو سینه ها جونه موی سفید و آینه صد تا شد و هنوزم مرغ دلا پر میکشه به سوی آشیونه تفلکی باور نداره عمر غریبی عمرش تفلکی باور میکرد عمر سفر عمر اونه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1383 17:51
چند ماهه که وبلاگ می نویسم . تو این چند ماه ، هیچ وقت حالم مثله امشب نبوده ... با اینکه خیلی خسته ام ولی خواب به چشمم نمیاد .. حس میکنم باید یه چیزی بگم .. یه حرفی .. یه نوشته ای .. اگه میخواین چرت و پرت های همیشگی منو بخونین یا اومدین که یه کامنت الکی بذارین و برین ، همین الان اون x بالا ،سمت راست رو بزنین. روز پیش ،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1383 10:11
زن ، شال گردن بچه رو دور صورتش سفت کرد . بعد ، خم شد و پیشانیش رو بوسید . پسر بچه در حالیکه به مامان نگاه میکرد ،گفت : پس موقع تعطیلی مدرسه ، من منتظر مامان میمونم ... زن گفت : حتما ... با گفتن این کلمه ، توده ای از بخار بازدم ، جلوی چهره زن را گرفت . پسر، مادرش را برای لحظه ای بغل کرد و بعد ، به سمت در بزرگ دبستان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1383 11:56
مادرم می گفت عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب حالا هزار شب پشیمانم که چرا یک شب عاشق نبوده ام.. سرم هنوز سنگین است... خرگوشم اینگوشه به خواب رفته، سفر به پایان رسیده، هرچند… انگار من میخواستم برایتان چیزی بگویم ... تا بعد فقط .. گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید ....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1383 05:51
گفتم دلم درد میکنه نفهمیدی .. گفتی لابد سرما زدتت لباس گرم بپوش .. تلفن زدم بهت که دلم درد میکنه نفهمیدی گفتی سردیت کرده چایی نبات بخور اومدم بخوابم بازم گفتم دلم درد میکنه بازم نفهمیدی .. نوشته بود عاشقم شونه هاتو بالا انداختی سرت رو تکون دادی گفتی یعنی چی ؟! هشت نه یک ... بوق های متوالی انتظار ... الو خونه عشق...
-
حرف دل
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1383 18:14
یه مهمونی بزرگ لایت شو بک لایت سفید دود موسیقی ترنس دستایی که به چپ و راست ضربه میزنه کمرهای که ریتمیک این ور و اون ور میره ضربه با پا دود سیگار چشمهای پر از الکل مغزهای پر از اکس و کریستال و اون چیزایی که من نمی دونم! عرق روی چهره موسیقی تکنو ، ریو ، پاپ ، هیپ هیپ موسیقی اسلو تانگو چشم تو چشم دست تو کمر دست روی شونه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1383 16:01
تصویر ۱ تصویر ۲ ... کارشان تمام شده بود. روی تخت دراز کشیده بودند. لخت بودند. زن -دور و بر چهل- کمی لاغر با چند چروک روی گردن، به سقف نگاه میکند و سیگار میکشد و پسر به پهلوست و زن را نگاه میکند. هردو ساکتند. مدتی میگذرد. سیگار زن به انتها میرسد. زن سیگارش را در جاسیگاری خاموش کرد، چرخید رو به پسر و با یک دست او...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مردادماه سال 1383 23:55
تصویر روی جلد !!؟؟ فاحشه سیگاری را روشن میکند و گوشه لبش میگذرد. بعد از اولین پک سیگار ، آفتابگیر ماشین را پایین میدهد و خود را در آینه آن برانداز میکند. ته سیگار رژ لبی اش حالم را بهم میزند. دود پک دوم را به سمت صورت من خالی می کند و لبخند احمقانه ای میزند . دستش را به روی مچ دست من و روی دنده ماشین میگذارد.دستم را...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1383 00:25
آگهی ازدواج خانمی هستم جوان وزیبا- خوش صحبت و شیرین زبان- داری وضع مالی بسیارعالی(خرپول) وازخانواده اصیلِ ایرانی با چشمان درشت ومشکی،ابروهایی کشیده و خوش فرم،بینی قلمی،لب های قلوه ی،کمرباریک،قد بلند، خوش آواز وهنرمند،تحصیلکرده وبسیار شوخ ومهربان، حاضر به ازدواج با هیچ مرد احمقی هم نیستم فقط آگهی کردم که دلتون بسوزه....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مردادماه سال 1383 20:54
یکی از جنبه های عدل خداوندی آنست که شمشیر استدلال و تعقل را به یکایک ما بخشیده است. ما می توانیم از این سلاح جهت انتخاب صحیح در برابر عمل اشتباه استفاده کنیم و فرا تر از همه ی مشکلات باقی بمانیم. ”خدایا ! ای خالق هستی! نیک و بد مرا احاطه کرده است، اما من به تمثال تو آفریده شده ام و آزاد هستم که با نیروی اراده و تشخیص...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1383 02:11
نارو ... نارو ... نارو ... کسی بهت نارو نزده ... سعی کن به خودت دروغ بگی خوب ؟ دروغ ... کسی هم بهت دروغ نمیگه ... چرا باید بهت دروغ بگن ؟ چرا ؟ چرا باید الکی بهت بگن که هیچی ات نیست ! چرا باید بهت به دروغ بگن که هنوز زنده ای ... تو حالت خوب میشه ... خوب ... اون خوابه مگه نه ؟ ... آره خوابه .. اون که بهم دروغ نمیگه ......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مردادماه سال 1383 12:16
نی لبک امشب تویی آن یاربی پروای من نی لبک امشب تویی آن مونس تنهای من نی لبک امشب دلم غمگین ترازهرشب شده ناله ام امشب بسی با اشک من تزیین شده نی لبک امشب حضورتودراینجامرهم است زخمهای کهنه ام را یاد ایام غم است نی لبک روح مرا امشب به بادی برده اند نی لبک روح مرا برای عشق بازی برده اند نی لبک جان من امشب بسی اتش گرفت ذره...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مردادماه سال 1383 00:24
شب است. کنارِ نمیدانم کدام اتوبان، ماشینها با سرعت از روبهرو میآیند و از کنارم میگذرند. روی چمنهای کنار اتوبان مینشینم؛ خیس است. سردم میشود. باید یکساعت دیگر جایی باشم. جشن تولد چهلسالهگی کسی است. منتظرم هستند. نمیدانم کجاست؟؛ نشانیاش در کاغذی، در جیب عقب ِشلوارم است. آیا خانهاشان از اینجا دور است؟ مردی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 مردادماه سال 1383 18:10
۱۷ مرداد ۸۳ فقط یک بوسه با من باش، به قدّ عمر یک لبخند به قد عمر یک بوسه، در این مرداب بی پیوند در این وحشت،در این تقدیر، تویی معنای ما بودن در این غربت زده میهن، مثالِ آشنا بودن نگو : از عُمقِ چشمانت ، تو را دیدم وَ ترسیدم ! تمنای لبانت را خودم با چشم خود دیدم ! همین امشب پناهم باش، که جانم آمده بر لب مرا گم کن در...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1383 00:02
دورادور , می توان با او بود می توان مست شد از عطر غرور , می توان دل خوش کرد به کلامی که شنید و به گذرگاه رسید , به گذرگاه تباهی , جنون می توان از دو خط نامه سرد , داغ شد و شعله کشید , از جهنم گذری کرد و از آتش فریاد زد , فریاد
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مردادماه سال 1383 00:36
آخه مگه میشه یک نفر رو ندیده عاشقش شد ... بعدش هم وقتی بفهمی دیگه مال تو نیست بری تو فکر ... برای من همه چیز تو این دنیا تموم شده ... خیلی وقت ... باید هر روز در انتظار مردن بود ... دلم یه جور مرگ فجیح میخواد ... از اوناییش که هیچ چیز از آدم نمونه ... جالب اینجاس که خیلی سعی میکنم بهش برسم ... اما نمیشه ..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 تیرماه سال 1383 14:45
سمند های ملی ایران .... بعد از پروژه جنجالی پارس ایران خودرو که بعد از دو سال در اواخر سال ۷۶ به پایان رسید .. و از آنجائی که متخصصین با حال ایران خودرو کم کم داشت حوصلشون سر میرفت تصمیم بر این شد تا پروژه هنگفتی به نام سمند شروع شود ... طراحی اولیه بدنه سمند کار یک تیم انگلیسی است که با همکاری یک تیم ایرانی که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 تیرماه سال 1383 16:52
چی بود .. چی شد .. چرا نه .. چرا نفرت .. چرا تنهائی ؟ ......................... س (هرهر می خنده): میدونم بدش میآد دم مدرسه بیآم دنبالش! م: خب پس چرا اومدی؟! س: نمی دونم! کیف میده حرصش بدم!! م: این که هنوز میره مدرسه چطوری تصدیق گرفته و سوار ماشین میشه؟ س: تصدیق نداره ولی دست فرمونش عالیه، در هر حال ۱۸ سالشه! م: آهان....
-
برگ هایی از دفتر خاطرات یک غورباقه عاشق
یکشنبه 21 تیرماه سال 1383 00:18
* چهارشنبه : امروز یک اتفاق غیر منتظره و باور نکردنی زندگی منو متحول کرد ورود یک گروه چند نفری آدم سکوت مرداب و منو به هم ریخت آدما از قشری بودن که خودشون اسمشونو گذاشتن دختر در حالیکه به نظر من هیچکدومشون تر نبودن همشون بی نهایت خوشگل بودن , با دماغای کوچولوی تراشیده و چشمای درشت و چیزی که بیشتر منو تحت تاثیر قرار...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1383 00:00
July/06 سردار طلایی: خاطره 18 تیر را کنار بگذاریم فرمانده انتظامی تهران بزرگ در آستانه سالگرد 18 تیر از دانشجویان خواسته است خاطره تلخ ۱۸ تیر را فراموش کنند " اعتماد چندانی بین دانشجویان و پلیس وجود نداشت و ما باید اعتمادسازی میکردیم و برخی از خاطرات تلخ و ناگوار را که به خاطر بعضی از اتفاقات در ذهن دانشجویان بود،...
-
July.03.2004
شنبه 13 تیرماه سال 1383 12:46
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 تیرماه سال 1383 00:29
اولین باری که بهم گفت دوستم داره زیباترین کلمه ای بود که میشنیدم چون از درونش میومد از وجودش ........ آخرین باری که بهم گفت دوستم داره زشت ترین کلمه ای بود که میشنیدم چون مثل سگ دروغ میگفت ........ What Do You Think About it : My Heart Fuck Your Air دوست دارم هر کی اومد اینجا معنی که از این جمله فهمیده بهم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 خردادماه سال 1383 01:16
تقریبا آخر ماجرا ساعت ۵ صبح سارا: الو مهشید؟ مهشید (خواب آلود و منگ): بله؟ س: من واقعا بهت احتیاج دارم. باید باهات حرف بزنم. تو رو خدا. (صدای هق هق گریه) س: مهشید؟ م: بله؟ س: تو رو خدا بیا و گرنه من خودم رو می کشم!!! م: وای سارا تو رو خدا اول صبحی اذیت نکن! کجا بیآم این موقع صبح؟ س: با ماشین میآم دنبالت. م: نه بابا....
-
نقلی بدون شرح ..
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1383 22:08
موضوع حراج دخترای ایرانی در فجیره , رو من چند روز پیش خوندم ,و در جا یاد اون روز افتادم که با این بنده خدا که من بادی گاردش هستم رفتیم تو مزایده ای که شرکت مخابرات برای فروش شماره های رند گداشته بودن شرکت کرد و دو شماره موبایل رو به قیمت ۵۳ هزار دلار خرید ! میدونم واسه من و خیلی های دیگه اگه بخوایم درامد سالونه مون رو...
-
سفر
جمعه 22 خردادماه سال 1383 01:58
آ....ی آدما این قصه نیست یک زخمیه که هنوز تازه است. ازدیار .... برگشته ام .... یک کمی شادم اما یه عالمه نا شاد.... بعد از آنهمه سال تو غربت ... یهو تو یکروز بارونی .. که دلم از .. زمین و زمان و .. آدما .. از دنیا و هر چی که توشه.... و از غربتی که حالا غریبه تره گرفته بود ... چمدان منتظر و خالی رو از کنج تاریکی در...
-
نقلی بدون شرح ..
دوشنبه 18 خردادماه سال 1383 14:51
آرایشش یکساعت و سی و پنج دقیقه طول کشید . بهترین لباسشو پوشید . از وقتی کلاس بدن سازی می رفت اندامش کاملا متناسب شده بود . توی آینه خودشو برانداز کرد . خودشو پسندید . به ساعت نگاه کرد . چیزی به اومدن شوهرش نمونده بود . یک لیوان شربت درست کرد . بلاخره آقای شوهر از راه رسید . مثل همیشه خسته و عبوس . - سلام - سلام زن...
-
باورم کن ...
یکشنبه 17 خردادماه سال 1383 00:42
ای کاش ردّ من را از این صدا بگیری تا که نرفتم از دست ، دست مرا بگیری فصل نشای غمهاست ، «میراب» این زمینم وقت است جوی آبی از چشم ما بگیری بانو! قبول دارم زیباترینی اما… رسمش نبود خود را اینقدرها بگیری! می ترسم از شبی که اینجا نباشم و تو دیگر سراغ من را از ناکجا بگیری تشییع می شوم صبح بر دوش این خیابان فردا اگر بیایی...
-
دوست داشتن با اعمال شاقه ...!؟
جمعه 15 خردادماه سال 1383 21:52
صدای آب می آید ، مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟ لباس لحظه ها پاک است. میان آفتاب هشتم دی ماه طنین برف ، نخ های تماشا ، چکه های وقت. طراوت روی آجرهاست، روی استخوان روز. چه می خواهیم؟ بخار فصل گرد واژه های ماست. دهان گلخانه فکر است.
-
ارزش .... !!؟
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1383 11:43
در یک پارتی دختر و پسری با هم آشنا میشن. شماره تلفنی رد و بدل میشه. روز بعد دختر تمام روز منتظر تلفنه. ولی پسره زنگ نمیزنه، درست زمانی که دختر ناامید شده پسره زنگ میزنه، در حالی که هنهن میکنه و ادای آدمهای پر مشغله رو در میآره، میگه: - میبخشید، تمام روز مجبور بودم مادر و خواهرم رو ببرم خرید، (چقدر دخترها از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1383 23:45
امشب یه شب دیگه است! امشب نه حال و حوصله دیدن برنامه هاى مزخرف تلویزیون رو دارم، و نه حوصله خوندن مطالب تکرارى روزنامه ها رو. امشب هوس کردم براى اولین بار بشینم روبروت و باهات درد دل کنم. امشب مى خوام تموم اون چیزایى رو که این همه سال بهت نگفته بودم رو بگم. مى خوام اعتراف کنم. خودم رو هم براى غسل تعمید آماده کردم....